یکی از روزها - بعد از اینکه حسن کچل تبدیل شد به حسنی و عهد کرد مثل انسان امروزی زندگی کنه - بار وبندیلش رو جمع کرد و راهی شهر شد تا بره دنبال کار .
با هزار بدبختی و صد آرزو بالاخره به هر جون کندنی بود به تهران رسید. تهران بزرگ بود وکثیف . از بوی گوسفند و علف خبری نبود و به جاش بوی روغن سوخته و دود بود . انگار شهر بوی جا سیگاری میداد .
خلاصه بعد از رسیدن دنبال یک جای خواب روانه مهمانسرا شد. صاحب مهمانسرا بعد از وراندازی دقیق مدارک شناسایی خواست .حسنی سجلدش رو روی پیشخون گذاشت .
صاحب مهمانسرا اون رو دقیق مطالعه کرد و درخواست کارت ملی کرد. حسنک از همه جا بی خبر بعد از یکی دو ساعت طرف رو قانع کرد که به همین دفترک رضایت بده .
صاحب مهمانسرا طلب پول کرد.حسنک هر چی داشت رو کرد اما کارساز نبود .بعد از چند ساعت بحث و خواهش و التماس حسنک به انبار پشت حیاط رضایت داد و سر گشنه به زمین گذاشت.
روز بعد به دنبال کار روانه بازار شد . به همه جا سر زد واز هر کس و ناکسی سراغ کار گرفت - همه بیکار بودند.تمام شهر را گشت و برای هر کاری در مقابل هر حقوقی اعلام آمادگی کرد اما هر چی بیشتر میگشت کمتر پیدا میکرد .
شب هنگام دست از پا درازتر به مهمانسرا رفت اما به علت نداشتن پول بیرونش کردند. روانه پارک شد تا روی چمن ها شب رو به صبح برسونه وتا صبح با خودش میگفت :( پس اون بیکاریهایی که ریشه کن شده و ما خبرش رو شنیدیم کوووووووووووووووووووووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟)
چند روزی گذشت .حسنک آواره از این ور به اون ور. تا اینکه یه آدم با انصاف پیدا شد و به حسنک پول داد تا براش چند تا بسته رو جا به جا کنه. هر روز اون آقا میامد و....بعد از یک ماه یه روز مامورهای محترم تهران حسنک رو گرفتند و بازرسیش کردند. جریان بسته ها رو پرسیدن وحسنک تمام ماجرا رو تعریف کرد اما کو گوش شنوا .
حسنک به پاسگاه منتقل شد وکاشف به عمل اومد که توی بسته ها مواد مخدر بوده.حسنک وارد بازداشگاه شد...
حالا کاری نداریم اون تو چی شد. حسنک تنها خوشحالیش این بود که پولهاشو توی پارک قایم کرده و بعد از ازادی میتونه از این خراب شده بره به دهشون.
توی بازداشگاه شنید که چند تا صفر بی ارزش از جلوی چند تا رقم برداشته شده و ...
بعد از اینکه بی گناهی حسنک ثابت شد وبعد از خوردن چند ضربه ناقابل شلاق ازادشد.
یکراست رفت سراغ پولهاش . یه تاکسی گرفت برای ترمینال . وقتی به مقصد رسید و خواست کرایه اش رو حساب کنه جناب راننده حسابی قاطی کرد که تو که پول نداشتی چرا سوار شدی ؟
از حسن اصرار و از راننده انکار که این پول ارزش نداره من کرایه ام رو میخوام.
خلاصه جناب راننده به گرفتن تمام پولهای حسنک راضی نشد و ساعتش رو هم گرویی برداشت.
فکر کنم هنوز حسنک داره پول جمع میکنه تا ساعتش رو حداقل پس بگیره اما با این رشد قیمت بنزین من که چشم آب نمیخوره.
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
دسته بندی موضوعی